سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کبوتر نیـــــــــــــــــــــــوز

این یک نامه معمولی‌ نیست، یک شرم نامه است  .

لعنت به تربیتی‌ که به من آموخت که مرد برترست، چرا وقتی‌ بچه بودم و میخواندم" پسرا شیرن مثل شمشیرن، دخترا موشن مثل خرگوشن" هیچکس به من نگفت نه اینطور نیست،
چرا وقتی‌ به خواهرم گفتم که " لباست رو عوض کن یا آرایشت رو کم کن!! " مادرم نگفت تو در کار خواهرت دخالت نکن، به تو ربطی‌ نداره!!! چرا وقتی‌ به خواهرم گیر دادم که با کی‌ داری حرف می‌‌زنی؟ پدرم نگفت پاشو برو گمشو و به کار خودت برس و در عوض حمایتم کرد!!
چرا مادرم به خواهرم گفت تا این وقت شب کجا بودی در حالیکه ساعت 8 شب بود ولی‌ وقتی‌ من ساعت 2 صبح به خانه می‌‌آمدم, هیچی‌ نمی‌گفت؟
چرا وقتی‌ با خواهرم بحثم میشد مادرم به خواهرم میگفت به برادرت بی‌ حرمتی نکن ولی‌ هرگز به من نگفت که به خواهرت بی‌ احترامی نکن!! !! 
چرا وقتی‌ یک زنی‌ که از شوهرش کتک خورده بود به مادرم یا دیگر زنان خانواده پناه آورده بود، مادرم، خاله‌ام یا عمه‌ام می‌گفتند: حالا شوهرت یک سیلی‌ هم زد، مرد است دیگر!! و من آموختم که میتوانم بزنم چون مردم دیگر !!
چرا همیشه خواهرم باید حتی در خانه مواظب لباس پوشیدنش می‌‌بود تا مبادا که من تحریک شوم!! لباس تنگ نپوشد تا مبادا که بر آمادگی رانهایش مرا تحریک نکند!! و چرا مادرم همیشه کیف خواهرم را می‌گشت آنهم در مقابل چشمان من، به راستی‌ دنبال چه بود؟ حرفهای عاشقانه، حرفهایی که حتی خودش(مادرم) هم نتوانسته بود بزند و نمی‌‌خواست که دخترش نیز از آن‌ حرفها بزند؟!
چرا به من می‌‌گفت که دنبالش بروم و من آموختم که باید مواظبش باشم، باید شکاک باشم!! چرا مادرم شده بود عامل اجرای دیکتاتوریهای پدرم و چرا آنگونه مسخ شده بود؟! مگر فراموش کرده بود که روزی خودش هم دختر بود، شاید حسودی می‌‌کرد که مبادا دخترش آزادی هرگز نداشته خودش(مادرم) را به دست آورد !! و من هر آنچه از بر خورد با یک زن آموختم از پدر و مادرم آموختم، یاد گرفتم که می‌توانم زور بگویم، کتک بزنم، می‌تونم بگویم چگونه باش یا چگونه نباش، میتوانم برایش تصمیم بگیرم حتی برای کمترین حق از زندگی‌ ‌اش یعنی‌ همان نفس کشیدن.

شنیدم که مادرم در اعتراض خواهرم به اینکه چرا "او" یعنی‌ (من -مرد) می‌‌تواند هر کاری دلش خواست را انجام دهد، گفت : "اون مرده و هر کاری هم که بکنه کسی‌ براش حرف در نمیاره ولی‌ این توئی که حرف پشت سرت زده می‌شه" و من یاد گرفتم که میتوانم در مورد دختران حرف بزنم. 
من یاد گرفتم که کلا یک زن چیزی شبیه شیطان است و حتی نقشی‌ دیدم از صورت زنی‌،نصف زن و نصف گربه !! و به من گفتند که زن گربه صفت است.
و من در کتاب خدا خواندم(قران) که 2 زن میتوانند در مقابل قاضی شهادت بدهند در حالیکه برای مرد "یکی‌" کافی‌ است !! و من آموختم که زن عقلش نصف مرد است!! حتی فهمیدم که دیه ‌اش برابر بیضه چپ "من مرد" است!!
من یاد گرفتم که دختر باید باکره باشد ولی‌ من می‌توانم هر کاری که دلم خواست بکنم و کردم!! من یاد گرفتم که میتوانم تجاوز کنم و حتی میتوانم از لحظه "تجاوزم" فیلم هم بگیرم و گرفتم "او" از ترس آبروی پدر و برادر و خانواده حتی نمی‌تواند شکایت کند و شنیدم که قاضی به دختری میگفت : چرا به گونه‌ای لباس می‌ پوشیدی که مردان را تحریک کردی؟ و آموختم که پس این تقصیر خود زن است به وی تجاوز می‌‌شود.!!
در مدرسه در کلاس بینش اسلامی به این "بینش" رسیدم که موی زن اشعه‌ای دارد برای تحریک من !! در مدرسه آموختم که آغاز تمام گناهان از زن است، در مذهب آموختم که "حوّا، آدم را گول زد در خوردن میوه ممنوعه" و من از بهشت رانده شدم بخاطر "او".

و تو ای "زنی‌" که تمام اینها را میخوانی‌، ?بر من زیاد خورده مگیر که من خود نیز قربانی ام، قربانی جهل و نادانی‌ که گریبان سرزمین من و تو را گرفته است.
خواهرم مرا ببخش که ندیدمت، دختری که در خیابان راه می‌رفتی و زشت‌ترین حرفها را در قالب متلک از من شنیدی مرا ببخش، زنی‌ که قضاوتت کردم مرا ببخش. نگاه هیز و دریده مرا ببخش. مرا ببخش که اجازه ندادم که باد از لای موهایت عبور کند که مبادا ایمان من ?بر باد رود . مرا ببخش که در تابستان گرم و سوزان با آستین کوتاه و تی‌ شرت، بدون هیچ شرمی از کنارت رد شدم، آری تنها رد شدم و هرگز نیندیشیدیم به اینکه "تو" چگونه تحمل میکنی‌ این گرما را. مرا ببخش. به خاطر تمام مظالمی که از جانب من, "مرد" بر تو "ای زن" رفته است مرا ببخش.
من نماینده مردان سرزمینم نیستم اما می‌دانم که بسیارند کسانی‌ که اینگونه فکر می‌‌کنند و ما دست در دستان شما، کنار شما، "شریک آزادیهای یواشکی شما" برای تبدیل آن به "آزادی همیشگی‌ شما" به امید آزادی و ریشه کن شدن جهل و نادانی و سنتهای غلط ( ارادتمند همگی‌ شما - مازیار بنی اسدی)

********************************************

و سلام نام پروردگار من است که بهشت را آفرید ...

رحمت به شیر پاک مادرم و لقمه ی حلال پدرم که مرا این گونه کرد ... که برادرم را مهربان و با غیرت بار آورد . رحمت به الگوی اسلامی تربیت مادرم که یادم داد دختر و پسر هر دو انسان اند . رحمت به تمام خانواده های مذهبی و فهیم که نه در "غیرت ورزی" و نه در "اهمیت قائل شدن نسبت به رفتار یکدیگر " افراط نمی کنند . رحمت به تمام انسان هایی که "آزادی های یواشکی زنان " را وسیله ی هوس های خود نمی کنند و با تمام توان نسبت به این موضوع واکنش های عقلانی و دلسوزانه می دهند ...

رحمت به پدر و مادری که درک می کنند "دختر" و "پسر" متفاوت اند ؛ رحمت به پدر و مادری که برای تربیت نیازی به فحش و ناسزا نداشتند . رحمت به برادری که هیچ وقت "گیر نداد " به خواهرش ؛ اما آن قدر مهربان بود که کوچکترین و ملایم ترین تذکرش ، خواهرش را از سخت ترین و وحشتناک ترین حوادث برون خانه حفظ می کرد . افتخار می کنم به داشتن برادری که خوب بود ؛ آن قدر خوب که دوست دارم فرمانش را نگفته ببرم !  آری ؛ تذکر ناراحتی دارد ؛ گریه دارد حتی !... اما من هزار بار ناراحتی از تذکر برادر با غیرتم را ترجیح می دهم به آن که نیم بار ! مردکی خیابانی حال کند با قیافه و رفتار و گفتار من .

من این گونه ام ؛ مردان ما حق کوچکترین بی حرمتی به زنان را ندارند ؛ چه رسد به کتک زدن ! هرگاه بانویی از دست شوهرش کتک بخورد ، تمام توانمان را بکار می گیریم و از حقش دفاع می کنیم . البته می فهمیم که دفاع از حق آن بانو ، با به هم زدن زندگی اش ، داغ کردنش ! ، نخود داغ تر از آش شدن فرق دارد . ما مردی را که به همسرش ظلم کند ؛ ناراحتش کند ؛ اذیتش کند ؛ فریاد های بی مورد بکشد ... به شدت نهی می کنیم . زنان ما البته به قدری شخصیت و عزت و احترام دارند ، برخوردشان به قدری شایسته و متناسب است که همسرانشان غالبا نیازی به ابزار خشونت ندارند .

برادر من در خانه یاد گرفت باید از خواهرش مثل گل محافظت کند . چه کسی به گل های خانه اش شک می کند ! هرگز ! راستی ... شک کردن به گل و وارسی بی حد، نابودش می کند . خانواده های ما به گل هایشان شک نمی کنند . به صداقت گل هایشان ایمان دارند و برای نظارت پدرانه و مهر مادرانه نیازی به تجسس نمی بینند . مادران ما عاشق ترین و پاک ترین زنان زمین اند . عشق و کلمات عاشقانه را آن ها به ما آموختند و یاد دادند که عشق را با هر هوس هرزه ی چند روزه اشتباه نگیریم . مادران ما خاطرات پاک دختر بودنشان را از یاد نمی برند . از همین روست که دخترانی پاک می پرورند .

آری کتاب خدا راست می گوید . من یک دخترم ... سرشار از لطافت ها و ظرافت های دخترانه . سخت می توانم شهادت بدهم و باعث اعدام یک انسان بشوم ! آن لحظه قلبم قطعا خواهد لرزید و ممکن است راستش را نگویم . مردان ، صدا های خشن و قاطعانه شان مرا می ترساند و شاید از سر ترس زیاد ، از سر لطف زیاد ، از سر شرم و ... راستش را نگویم . همه ی این صفت ها برای یک دختر ،‌برای یک زن ، بهترین چیز هایند  . اما در مقام قضاوت احساسات باید کمتر وارد شود تا قضاوت عادلانه تری صورت گیرد . کار های ظریف بسیاری هم هست که یک بانو به تنهایی از پسشان بر می آید و چند مرد نمی توانند انجام دهند ؛ اساسا نمی توانند درک کنند !

مردان ما یاد می گیرند که تنها مردان پاک می توانند گل های زیبا بپروند . پس پاک زندگی می کنند تا گل های زندگی شان پژمرده و افسرده و سرخورده نباشند . دختران و پسران ما یاد می گیرند قبل از هر چیز آدم باشند . یاد می گیرند در فاجعه ای مثل "تجاوز" همه مقصرند ! جامعه ، خانواده ، مدرسه ، دختر ، پسر و .... ! یاد می گیرند برای آن که همچه فاجعه ای به بار نیاید ،‌ دختران نباید دلبری کنند و همزمان پسران هم نباید چشم چرانی کنند . یاد می گیرند اشعه ی موی دختران از جنس صدای پسران است . البته هرکس بخواهد می تواند یک جانبه نگری کند ؛ افراط کند ؛ چشمش را به روی حقایق دو طرفه و متقابل زندگی ببندد ؛ چنان که بسیاری از افراد جامعه ی ما می بندند. مذهب من در آوردی هم وجود دارد که همه ی این کار ها را تایید می کند و هیچ نسبتی هم با اسلام ناب محمدی ندارد .

اما تو ...

تو مانند همیشه فقط به فکر خود حیوانی ات هستی ! می خواهی این کمترین حریم و پوشش را از امثال من بگیری تا خودت ، تا چشمان حریصت در هر کوی و برزن و هر جایی ارضا شود . تو نگران عبور باد از لای موهای من نباش ! موهای من بدون حضور تو راحت تر هوا می خورند . اگر احساس انسانیتت غلیان کرده ، چشم هایت را جمع کن ! ما گرما را به جان می خریم اما نگاه های تو را هرگز ! تو دست های گل های خودت را بگیر و زندگی شان را ، تفریحشان را ، شادی شان را تامین کن . یاد بگیر بدون شکاکیت ، مراقبشان باشی ، یاد بگیر آن قدر مهربان باشی که تذکرت را با جان و دل عمل کنند ، یاد بگیر عقلانیت مردانه در کنار احساسات زنانه است که دنیا را زیبا می سازد و هرکدام جایی بیشتر و بهتر بکار می آیند . یاد بگیر برتری های مردانه ، لازمه ی زندگی اند نه ابزار قدرت ورزی بیهوده و خشونت های جهل آمیز تو ! یاد بگیر برتری حقیقی در علم و اخلاق و ایمان است . یاد بگیر اگر بندی به پای علم و اخلاق و ایمان گل هایت هست ، باید غیرتمندانه و مهربانانه کمکش کنی تا بازش کند . اگر تو یک مرد واقعی هستی ، یاد بگیر خودت را و دیگران را از قید هایی که نمی گذارند آدم باشی و به منتها درجه ی علم  و اخلاق و ایمان برسی، رها کنی ... یاد بگیر "آزادی همیشگی" وقتی حاصل می شود که از همه ی هوس هایت آزاد شوی و بنده ی خدا باشی .

     


 


نوشته شده در سه شنبه 93/3/20ساعت 3:51 عصر توسط کبوتر رضوی نظرات ( ) | |

به نام او ...

گسل های آتشین ... 

 

با یک گل بهار نمی شود
اما غنچه های با حیایت
هزار بار بهار می کنند
زمستان نگاهم را
وه که عجیب خواستنی است
زندگی بر این گسل های آتشین
وقتی که بدانم
معجزه ی بعدی شیرین لبی
بیستون جدایی را
تکه تکه خواهد کرد
از خوف عشق
….به قول خودت : لو انزلنا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدیا من خشیه الله 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/22ساعت 12:5 عصر توسط کبوتر رضوی نظرات ( ) | |

به نام حق

مکاشفه در فیس بوک

عالم ، عالم رفاقت است ! و شبکه ی اجتماعی مجازی یعنی محیطی برای رفاقت با عالم! مدت ها درگیر این بودم که رفاقت به چیست؟ به کدام آدم ها می شود گفت دوست؟ به یک معنا ، همه ی مردم دنیا را می شود و باید دوست داشت. قبل از پدید آمدن شبکه های اجتماعی ، عده ای مدعی بودند با همه ی مردم دنیا نمی شود دوست بود چون دوستی به "یکدیگر را دیدن" ، به "گفتن" و "شنیدن"  است و آدم هایی که از هم دور اند هرچند هم را دوست داشته باشند نمی توانند به این معنا دوست باشند. حتی نمی توانند هم را بشناسند! اما حالا چه؟ در تمام این متن فیس بوک را مجاز بگیرید – آرایه ی مجاز را که بلدید شکر خدا؟! – از تمام شبکه های اجتماعی مجازی. این عبارت قلمبه ی شبکه های اجتماعی مجازی را بعد از مدت ها خوددرگیری ! این طور ساده کردم: عالم ، عالم رفاقت است.

آن روزی که سعدی سرود : بنی آدم اعضای یکدیگرند * که در آفرینش ز یک پیکرند

چو عضوی به درد آورد روزگار * دگر عضو ها را نماند قرار

شاید فکرش را هم نمی کرد این "دگر عضو ها " یک روز "بی قراری هایشان" به هم برسد ! یعنی که یک دختر ایرانی دل بسوزاند برای معلم فداکار آمریکایی و در "فیس بوک" لایک اش کند و در گوگل پلاس ، پلاس(+) بزند برایش ! و این یعنی که شاید دل خانواده ی آن معلم آمریکایی گرم شود به داغ شدن عکس دختر فداکارشان در فیس بوک و گوگل پلاس. این یعنی خیلی یعنی های دیگر! یعنی هر داغ دیده ای در هر جای جهان می تواند میلیون ها تسلیت دریافت کند ؛ چه بسا که یکی به دلش بنشیند و آرامش کند. هر انسانی در هر جای دنیا می تواند به روح و جسم انسان های دیگر کمک کند و بی هیچ توقعی!

"فیس بوکی" باشی یا نباشی ؛ در "گوگل پلاس" چرخ بزنی یا نه ؛ فرقی نمی کند ! تیر و ترکش های این شبکه های اجتماعی حتما می خورد به تو. به همین زودی ها خواهیم دید روزی را که تقسیم بندی تازه ای برای مردم دنیا ارائه شود . ... و مردم دنیا دو دسته شوند یا بهتر بگویم مردم دنیا را دو دسته کنند: 1. آن هایی که عضو فیس بوک هستند . 2. آن هایی که دوست دارند عضو فیس بوک باشند ولی نیستند. آن وقت من و تو هرچقدر هم فریاد بکشیم که نه! ما عضو فیس بوک نیستیم و علاقه ای هم به عضویت نداریم ، دسته ی سومی به وجود نخواهد آمد. فوقش تحقیق کنند که مثلا چرا علاقه ی خودمان به فیس بوک را کشف نمی کنیم و ... ! نقش خودمان را در این دسته بندی پیدا کنیم .

... بگذریم ! مایی که اینجا نشسته ایم – یا ایستاده ایم ؛ یا از دیوار راست فیس بوک بالا می رویم ! یا تک چرخ می زنیم در پلاس... یعنی دختران دانش آموز مسلمان ایرانی .

دختر دانش آموز مسلمان ایرانی باید "دختر" باشد ! و دختر را امروز غرب معنا می کند "کالای جنسی" و اتفاقا این کالای جنسی مهم است ؛ پس ارزشمند می شود. گران می شود. فلان مانکن فلان قدر خرید و فروش می شود. چرا راه دور برویم ... قیمت من و تو چقدر است؟ چند لایک بخوریم عکس بی حجابمان را می فروشیم به بینندگان ؟ ! چند پلاس بزنند زیبایی مان را به نمایش می گذاریم؟ ... غرب می گوید انسان برای لذت بردن زندگی می کند و بالاترین لذت را لذت جنسی می داند ؛ پس به "دخترانگی" احترام می گذارد تا مانعی برای لذتش پدید نیاورد. دخترانی که کالاهای جنسی  خوبی نباشند ؛ ارزشمند نخواهند بود و همین امروز ، هستند دخترانی که غرب به آنان بی توجهی می کند و زیر پای تمدن و توسعه و چه و چه لهشان می کند تا پاک بودنشان را به سخره بگیرد. دختر غربی امروز جرات ندارد بگوید : از روابط جنسی قبل از ازدواج متنفر است. جرات ندارد فریاد بکشد : دوست دارد پاک باشد . جرات ندارد به پسرها نه بگوید ! به همین راحتی ! و حالا من و تو که دختریم ، ایستاده ایم در ابتدای راهی که غرب رفت و ما هنوز نرفته ایم.

... و من و تو که می رویم و می شکافیم آسمان شبکه های اجتماعی را، باید به تکبر بایستیم بر سر غرب که " تو چه می فهمی دختر چیست"  و به تواضع ، نزد دخترانی که به نحوی پایبند هستند به این پاکی و بایستیم به انسانیت و اخلاق انسانی مقابل "انسان" های این شبکه ها . دختر بودن خودتان را به رخ همگان بکشید و این بار نه با تصاویر بی حجاب و سر تسلیم مقابل پسر ها و وقتی تسلیم شده ای چه فرقی می کند شوخی بی جا کنی یا عکست را نشان بدهی یا تحریک کنی! وقتی تسلیم شده ای یعنی تو یک کالای جنسی هستی که حتی ارزش مادی ندارد ! در فضای مجازی دختر باش و تعریف تازه ای از دختر بودن را به نمایش بگذار. دختر یعنی سراسر نور ، سراسر عشق و انگیزه و کار و تلاش. دختر یعنی تحمل درد و زخم بر قلبی که مدام می شکند. بین خودمان باشد: دختر یعنی زهرا که هزاران لایک و پلاس و سلام بر او باد... و زهرا (سلام الله علیه) "هات"(hot)ترین پست دخترانه ی خداست بر زمین ما.

دختر دانش آموز مسلمان ایرانی باید "دانش آموز" باشد .دانش آموز فیس بوکی اولین خصوصیتش این است که ساعات درس خواندنش آمده پایین . مدام هم دور همی می خندیم به این ساعات پایین . قبل تر هم گفته ام فیس بوک خاصیتش این است که می بُرد دست اراده را . که بستن صفحه دل شیر می خواهد و اگر جگر شیر نداری سفر فیس بوک مرو که بس خطر در راه است. بعد تر اما توضیح خواهم داد که جگر شیر را باید چطور به کف آوریم. بحث سر این است : چرا تا چشم مان می خورد به فیس بوک مثل یخ وا می رویم؟ دو ساعت قرارمان می شود 4 ساعت و تا می آییم کارهایمان را جمع کنیم 6 ساعت را از دست داده ایم و در عوض؟ 6 ساعت یک دانش آموز کنکوری می تواند سرنوشتش را تغییر دهد . خیلی راحت و غم و حسرتی خواهد داشت خیلی سخت. این حسرت بعد از ساعات طولانی پای اینترنت نشستن را خیلی ها چشیده اند و کشیده اند. بند و بساط حسرت و آه و ناله مان جمع نمی شود مگر با هدفمندی. فیس بوک شخصا! ساخته شده برای "هدف نا! مندی". پس هدفمندی و حرکت روی یک محور خاص ، مخصوصا برای ما تنبل های بی اراده بسی سخت است. شکی نیست. سختی این "عضویت هدفمند" با تقویت اراده ، آسان می شود... و اراده های ما ضعیف است به خاطر نماز های سبک و یکی در میان که به فتوای خودمان می خوانیمشان! و ضعیف است به خاطر شنیدن آهنگ زیاد. که باید باور کرد به سختی . و ضعیف است به خاطر خیلی چیز های دیگر. همین جا و در حاشیه ی این برگه ، برای خودتان بنویسید که از عضویت این شبکه و به طور کلی اینترنت چه استفاده ای می کنید؟ خیلی هم روراست. و به چه هدفی؟ خیلی هم رو راست تر. اگر هم بی هدف کار می کنید یک هدفی بتراشید برای کارتان. مثلا بنویسید عکس بازیگر نگاه می کنم که فشن بگیرم از مدل لباس هایشان ! کار اصلی شما حالا شروع        می شوید. اینترنت یک فضای دو طرفه است. خود تو در اینترنت چکاره ای؟ کجای شبکه ی جهانی هستی؟ مختصات خودت را بیاور روی کاغذ. آوردی؟

بنویس که از فیس بوک استفاده می کنی ، پس اطلاعاتت ، علاقه مندی هایت ، دوستانت ، آشنایانت ، آن چه بوده ای ، آن چه هستی روی میزکار CIAاست. بخند دیگر ! بخند تا برایت بگویم آنچه خواهیم بود نیز به دست CIA خواهد افتاد. خط خودت را مشخص کن. مشخص اگر نکنی ، دیگرانی هستند که برایت تعیین تکلیف کنند و اگر خواستی سرت را بلند کنی پس گردنی بزنند که بنشین سرجایت ! و شک نکنید که ناتوانی ما در تنظیم وقت ، هنگام استفاده از فیس بوک ، پس گردنی "آن ها" یی است که خیلی با کلاس! دارند تعیین تکلیف می کنند برایمان.

بنویس که در فیس بوک پست های زیبا می گذاری یا غمگین یا عشقولانه یا مذهبی یا نقش "یون ناظرJ" داری یا همه جوره هستی! و چرا؟ پرسیدن این چرا حال من و تو را به هم می زند. ما می رویم فیس بوک که "چرا" پشت سرمان نباشد! آن وقت من یک لا قبا! خیلی خجسته و خوشحال نشسته ام و می گویم : خودمان از خودمان بپرسیم چرا پست غمگین می گذاریم یا عاشقانه یا ... 

می دانم که ننوشته ای ! دانش آموز یعنی نظم ، برنامه ریزی ، تلاش ، هدفمندی و همه ی این ها ممکن نیست مگر با اراده و عزم قوی.          می خواستم این ها را بنویسی تا نشانت دهم در فیس بوک هم باید "دانش آموز" باشی. با نظم ؛ که همه کس را چپر اندر چلاق ! اضافه نکنی به لیستت . در هر ! موضوعی پست نگذاری و کلاس کارت را نیاوری پایین ؛ ... با برنامه باشی تا پست هایت تاثیرگذار بشوند ؛ با برنامه باشی تا هر کس از راه رسید نخندد به بی کاری تو ! با برنامه باشی و بفهمی ما که بی اراده ایم ؛ اگر قرار است ساعت 2 فیس بوکمان را ببندیم ، نیم ساعت زود تر باید جمع و جور کنیم پست (post)و لایک (like) و ریشیرهایمان را. 5 دقیقه زودتر از 2 هم باید با خودمان کلنجار برویم تا آن تایم صفحه را ببندیم. کف مرتب به افتخار "جگر شیر" J جگر شیر که به دست آوردی راحت می توانی با سایت علمی هم کنار بیایی و توی فیس بوک هم در 10 سال آینده که کلاس کار همه رفت بالا ! بحث علمی راه بیندازی حتی! که آن موقع به جای ادلیست چپر اندر چلاقت ، حتما دو سه تا آدم حسابی خواهی داشت. نتیجه آن که کار فیس بوکت را هم جور کن با تلاش دانش آموزی ات. یعنی دانش آموز باش ؛ حتی در فیس بوک ! مدل آدم های بی کار بی عار ول نگرد آنجا . مهم نیست invisible بروی یا available . کسی ببیند ول می گردی یا نه ؛ مهم آن است که وقتی کلاس کارت می آید پایین دیگر نمی توانی یک دانش آموز واقعی باشی. مستمع آزاد شاید !

دختر دانش آموز مسلمان ایرانی "مسلمان" است! پس ژست مسلمانی می گیرد برای فیس بوک . قشنگترین ژست مسلمانی هم این است که اهل "هر" ! نباشیم. هر عکسی ، هر متنی ، هر دوستی ، هر گروهی ، هر بحثی .... وقتی اهل "هر" نباشی ، باید انتخاب کنی. انتخاب نیاز دارد به اراده . اراده یعنی انسانیت. به همین راحتی است که یک like اضافی برای چیزی که نباید like بخورد ، انسانیت تو را می برد زیر یک علامت سوال بزرگ. ببخشید ، شماره ات را اشتباه نگرفته ام که ؟ خط روی خط نشد که؟ خودت هستی ؟ همان دختر دانش آموز مسلمان ایرانی؟ ترسیدم یک وقت اشتباه شده باشد . آخر همین طور ریلکس نشسته ای و نگران نیستی . نگران "هر" باید بود ... و این یعنی تقوا . آخر انسانیت مسلمانی است. آخر مسلمانی ، ایمان است. آخر ایمان ، تقوا است. حالا من و تو بنشینیم و بخندیم به این حرف ها. دقیقا مانند آن است که بنشینیم بخندیم به آن که ضرب دو در دو ، چهار می شود.

عضو فیس بوک که نباشی ، حتما خیلی طاقت داری که تا اینجا را خوانده ای. دم به ثانیه هم سرت را آورده ای بالا گفته ای : به من چه خب؟ شاید هم تصمیم گرفته ای در اولین فرصت ممکن قابم کنی بزنی به دیوار که مگر تو وقتت را از سر راه آورده ای ؟ نه؟

مدت ها ما ایستاده بودیم این ور آب و می گفتیم صدایمان به آن ور آب نمی رسد و جایی نمی توانیم حرفمان را بزنیم . ما یعنی مسلمان ها ، ایستاده بودیم و گله مند بودیم از ارتباطات ضعیف و در همین حوالی اما آیت الله بروجردی بود که نامه می نوشت برای انیشتین که شاید        کوه های غرب نرسد به شرق ؛ اما آدم های غرب می رسند و رسیده بودند به مشرق انسانی. حالا اما ، ما نشسته ایم اینجا و فیس بوک به بازی مان گرفته است ؛ آن وقت آن ور دنیا دختری هست که نیاز دارد به اطلاعات ما و شاید بخواهد انسان باقی بماند و شاید مسلمان ها را دوست دارد . ما باز هم نشسته ایم تا فیس بوک به بازی بگیردمان ، وجود و احساسات و جسم و روحمان را ، بازی خوردن آخر "تلف شدن" است. وقتی 99 درصد فیس بوکی ها دارند رسما تلف می شوند باید نگران بود. سر همین است : خیلی ها می ترسند بگویند فیس بوک را باید به بازی گرفت برای شیر کردن آدمیت و ریشیر کردن نور که مومن آینه ی مومن است و آینه یعنی بهترین بازتاب دهنده ی نور.  عضو فیس بوک که باشی می توانی آینه باشی . می توانی دست های لرزان ایمان آدم ها را گرم بفشاری تا مومن باقی بمانند. می توانی محکم و قاطع بایستی بر سر خواسته های کشورت و مردمت و انتقاد کنی و پیشنهاد بدهی و می توانی مسلمان باشی. تویی که امکان دسترسی به اینترنت برایت فراهم است اگر بتوانی کوچکترین کمکی به بازتاب نور کنی و بی خیال بنشینی و بگویی : به من چه ؟ به توچه؟ منتظر باش روزی را که کمک می خواهی و دیگران خواهند گفت : به من چه ؟ به تو چه؟ ! تویی که می توانی نظرت را به عنوان یک مسلمان راجع به حوادث دنیا بنویسی و بی خیال می نشینی ، دیگران "نظرسازی" می کنند برایت و تروریست می نامندت و می خوانندت و این جا و آن جا مسلمانانی را بی گناه می کشند و سکوت می کنی ؛ یعنی که تو می توانستی کاری بکنی و نکردی. یادت باشد پیام بری را باید از آن کس یادگرفت که پیام عاشورا را 1400 سال رساند و عالمی را دیوانه ی حسین (علیه السلام) کرد. هر پیام بری، مجازی یا حقیقی ، مثل "او" اگر باشد ، "می تواند" پیام را برساند. مسنجر و فیس بوک و گوگل پلاس و دیگران هم ، به نوعی پیام برند دیگر ! حالا یادت باشد او که "پیام بر" عاشورا بود ، یک زن بود و این یعنی خیلی معنی ها .

و در نهایت دختر دانش آموز مسلمان ایرانی باید ایرانی باشد. ایرانی یعنی "سلمان" که پیامبر از خود می دانستش . ایرانی یعنی "کوروش" که با همه ی ژست شاهنشاهی و کشورداری آن قدر مرد بود که خدا ذوالقرنین بخواندش در قرآن و به چه احترامی یاد کند از او . ایرانی یعنی "حافظ" که احساس انسانی و اسلامی اش را فلان انسان غربی همان قدر می فهمد که من و تو و شاید بیشتر از ما ! ایرانی یعنی "شیخ بهایی" دوره ی صفوی و این مرد یک خیابانی در اصفهان ساخت که هنوز زیباترین و مهندسی ترین خیابان اصفهان است . ایرانی یعنی همه ی مردان مرد این سرزمین. چرا راه دور برویم ؛ ایرانی یعنی "خمینی" و خمینی یعنی راه انداز با کلاس ترین انقلاب جهان ! باور نمی کنی؟ روزی که "مرد" به فرانسه رفت تا از ابزار قوی انتقال اطلاعات آن جا استفاده کند برای رهبری انقلاب ، بعضی مترقی ها ! هنوز نمی دانستند اطلاعات یعنی چه که ابزارش چه باشد و بعضی دیگر می گفتند با ابزار اطلاعاتی غرب فقط می شود رقص و آواز را منتشر کرد و نه هیچ چیز دیگر را . پس به نوعی رقاص و آوازخوان شدند برای غرب ! همان روز بعضی متحجر ها در خانه نشسته بودند و برای سلامتی شاه ! دعا می خواندند و کاسه ای که فرزند خمینی در آن آب خورده بود را نجس می دانستند و .... خمینی را آسان نگیر حتی اگر راه و هدف و ابزارش را قبول نداری. ایرانی را می گفتم. ایرانی یعنی "سیده زهرای حسینی" که در "عاشورای ایران" ایستاد. به همان زیبایی و عظمت و جاودانگی که مادرش زهرا ایستاده بود . جوری ایستاد که دهان همه ی فمینیست های آمریکا باز بماند از عظمت "زن بودن" و دنباله رو های اینجا حرفشان نیاید. روایت زیبایش را باید در "دا" بخوانید. ایرانی یعنی هر کس ، در هر کجای این زمین که دلش می تپد برای این خاک و ایستاده است به افتخار که من یک ایرانی ام . ایرانی یعنی من ... یعنی تو ... یعنی ما .  


نوشته شده در دوشنبه 91/10/18ساعت 5:46 عصر توسط کبوتر رضوی نظرات ( ) | |

به نام حق

 چای داغ زندگی با چند حبه آزادی

خیلی با حال است روزی که در انتخاب همه چیزمان آزاد باشیم.خیلی مهم است که با آن چه می خوریم و می پوشیم حال کنیم! خانه مان و مدلش را دوست داشته باشیم. از اندازه ی تلاشمان برای یاد گرفتن علم راضی باشیم. ایمانمان را هر روز بهتر از دیروز کنیم.نترسیم از گشت ارشاد و جریمه ، نگاه اجتماع و حرف های پشت سرمان و خیلی چیز های دیگر و حالش را ببریم. آزاد آزاد.

خود تو همین الان چقدر می دانی؟ چند کتاب خوانده ای؟ اصلا همین درس های خودمان را چقدر بلدی؟ یک سوال مهم دارم از خودم و از شما : ما می خواستیم به اینجا برسیم؟ همین اندازه از ایمان ، اخلاق ، علم ، زیبایی ، آراستگی ؟ قطعا نه ... قطعا ما دلمان می خواهد بهتر از این باشیم. به نظر تو ما نمی توانستیم بهتر از این عمل کنیم؟ تمام تلاشمان را کرده ایم؟ از فکرمان بهترین بهره را برده ایم؟ بهترین و زیباترین انتخاب ها را در خوراک و پوشاک و مسکنمان داشته ایم؟ مسیر رشد و کمالمان را به بهترین وجه طی کرده ایم؟ نه ... چرا نه؟ چه کسی برای انتخاب های ما مزاحمت ایجاد کرده است؟ آیا من و تو و تمام انسان های کره ی زمین داریم همان طور رفتار می کنیم که حقیقتا و از ته قلبمان دوست داریم؟ نه ... این مزاحم کیست ؟ چرا آزاد نیستیم که بهترین مسیر را طی کنیم؟ چرا آزاد نیستیم بهترین حرف ها را ، بهترین عملکرد را ، بیشترین درجه ی علم و ایمان و زیبایی را داشته باشیم؟

سربازان اسرائیلی حقیقتا دوست دارند کودکان فلسطینی را بکشند؟ دختران نوجوان اروپایی و آمریکایی دوست دارند عفتشان را به حراج بگذارند و جنین های بی گناهشان را هنوز به دنیا نیامده بکشند؟ اگر اعراب جاهلی اقلا چند سال به دخترانشان اجازه ی زندگی می دادند ، اگر آن ها اقلا می گذاشتند دخترانشان به دنیا آیند ، ما مردم متمدن ! قرن بیست و یکم میلادی پا را از آن هم فراتر گذاشته ایم و در کودک آزاری خیلی جلوتریم. آیا نوجوانان 16 ساله ی آمریکایی واقعا دوست دارند در مترو و قطار و خیابان و مدرسه  دوستان و خانواده و هم شهریانشان را به رگبار ببندند؟ وقتش است یک جیغ بلند بشنوم از شما که : فکر کردی توی ایران از این خبر ها نیست؟ چرا هست ... اما این سوال در اینجا یعنی اشتباه محض.صورت مسئله را پاک نکنیم. ما ایرانی ها هنوز آن قدر بی شرم نشده ایم که در حمایت از جنایت ، قانون تصویب کنیم. هنوز این قدر می فهمیم که به دست کودک و نوجوان و بزرگسالمان سلاح ندهیم. می فهمیم که اعمال زشت را نباید رسمیت داد. می فهمیم دروغ و غیبت و تهمت و بی عفتی را اگر تمام انسان ها هم انجام دهند ، اگر به خیال خودمان قانون مند هم باشند! باز زشت اند. فرض کن متوجه شده ای تعداد زیادی بسته ی بیسکوییت سمی از یک کارخانه ی خاص وارد جهرم شده است. یک راه این است که بروی تک تک بیسکوییت ها را از مغازه ها بخری و بررسی کنی و سمشان را از بین ببری! البته راه غیر عاقلانه اش! راه عاقلانه این است که بقیه را مطلع کنی از آن بیسکوییت خاص نخرند و مسئولین را که جلوی فروشش را بگیرند. گرفتی مطلب را؟ غرب یک فرهنگ غلطی دارد ؛ همین فرهنگ غلط ، فکر و عقیده و اعمال مردمش را تحت تاثیر قرار داده است. پسماند های این فرهنگ غلط به ما هم رسیده است! وقتی می خواهی جلوی این فرهنگ را بگیری ، باید بروی تک تک خریدارانش را - ما هم خریدار محکم این فرهنگیم! -  نصیحت کنی ! یا اصل و ریشه ی فرهنگ را به نقد بکشی و نتایجش را یاد آور شوی؟ ...

هنوز جوابی نشنیده ام از شما ... ما انسان های قرن بیستم که همگی ماشاء الله ! - چشم نخوریم یک وقت -  روشن فکریم و از آزادی دفاع می کنیم و حرف های قلمبه می زنیم ، ما انسان هایی که در عصر تکنولوژی و رسانه ایم ، چرا مسیر کمال و رشدمان را به بهترین نحو طی نمی کنیم؟ چه چیزی دست و پای ما را بسته و نمی گذارد کار های خوبی که حقیقتا می خواهیم انجام دهیم؟ چه چیزی دهان ما را قفل کرده و نمی گذارد از حق دفاع کنیم؟ وقتش است اعتراف کنیم ما هنوز هم ... بعد از این همه روشن فکری و کتاب و مقاله و راهپیمایی و گفت و گو ، آزاد نیستیم. آزاد نیستیم که هرچه دل و قلبمان حقیقتا می خواهد انجام دهیم.اصلش قلب و دل ما چیزی جز پاکی نمی خواهد. دل هیچ کس حقیقتا گناه را نمی خواهد . فقط گاهی خیال می کند ! گناه را دوست دارد.چه خیالی ... چه خیالی ... می بینی؟

راهی که دوستش داریم نمی رویم ، کاری که به آن علاقه مندیم نمی کنیم، حرفی که به آن معتقدیم نمی زنیم ؛ چون تحت تاثیر چیز هایی هستیم که هیچ تاثیر ظاهری روی ما ندارند. خودمان را بکشیم نمی فهمیم نگاه به نامحرم چه تاثیری در عقاید ما دارد. می فهمیم؟ فقط هنگام عمل می بینیم نمی توانیم کار خوب کنیم یا خوب ، کار کنیم. عقلمان به چشممان است و فکر می کنیم هر چیزی که ظاهرا بر ما بی تاثیر است ، بر اعتقادمان هم تاثیری ندارد و خودمان هستیم که گناه را انتخاب می کنیم. نه! "خود" ما ساخته ی خداست . ایراد از جای دیگری است ... همان وقت که می گوییم : اصلا نماز اول وقت چه ربطی دارد به کمک به دیگران؟ همان وقت که خیال می کنیم : اصلا روزه گرفتن خیلی هم ضرر دارد ؛ حال همه ی کار های خوب را هم از آدم می گیرد. اصلا طبق رساله و توضیح المسائل که عمل کنی ، فکرت بسته می شود. دیگر خودت نیستی ؛ مقلدی . یک چیزی تو مایه های طوطی یا میمون. یادمان می رود که وقتی تابع دستور خدا باشی ، نباید هم خودت باشی. می روی به سمت خودش. خود خودش! هیچ وقت نمی فهمیم این حرف ها از کجا آمد! از همان جا که عزت نگاه خدا را فروختیم به لذت گناه! گناه های روزمره ... همان ها که دیگر عادی شده اند.

لحظه ی انتخاب لحظه ی حساسی است. انتخاب بین نماز و یک تست بیشتر ، انتخاب بین نماز اول وقت و کلاس تقویتی ، انتخاب بین روزه و ساعت درسی بیشتر در ماه رمضان ،انتخاب بین مانتوی اندامی و اندازه! انتخاب بین راست و دروغ ، حق و نا حق، پست های فیس بوک و زندگی بدون بوک! و  ... نگرانم ... نگران خودمان که شاید فردا دیگر نخواهیم بهترین باشیم یا اقلا این طور بگوییم. فردا اگر بگوییم : نمی خواهم پاکتر باشم. نمی خواهم مومن تر از آن چه هستم باشم. نمی خواهم نمازم را بخوانم ! یا قشنگتر بخوانم ... نمی خواهم شیعه ی علی (علیه السلام) باشم. در دین و ایمانم ، در علم و زیبایی ام ، سیکل هم کافی است ! اصلا زیادی نباید خدا را بپرستیم. زیادی هم دیگر نباید بنده اش باشیم ... چه معنی می دهد هر چه گفت بگوییم چشم. ایمان ، در همین حد زیر دیپلم. عقیده :زیر خط فقر ! علم آموزی: فقط در حد پز! زیبایی و آراستگی : فقط به سبک دیگران و کپی برابر اصل . عروسک متحرک! خوب است دیگر ... بهشت؟ نمی خواهیم ! خدا ... خودش یک روز خسته می شود از دوست داشتنمان ! می فرستد جهنم ... آه از آن روزی که این حرف ها را بزنیم. نکند همین فردا باشد ؟ حقیقتش ... شاید هم همین حالاست. فکری باید کرد.

 

 


نوشته شده در شنبه 91/9/11ساعت 12:50 صبح توسط کبوتر رضوی نظرات ( ) | |

به نام تو...

مهمان

یک وقتی فکر می کردم بزرگ می شوم و کسی برای تو می شوم. دیر زمانی خیال می کردم قرار است کس خودم بشوم. این روز ها اما عمیقا می دانم که کس دیگران شده ام. تو خوب می دانی و می بینی که به جای چک کردن پیام های آشکار تو ، پی ام های "بی صدا"ی دیگران را می بینم. هر لحظه به جای نگاه تو منتظر نگاه دیگرانم. تو ... شبیه مجنونی که بی وفایی که لیلی اش را می بیند نشسته ای و هیچ نمی گویی . نمیزنی . مجازات نمی کنی. به خیالم آمده بود اگر نباشم و لیستت خالی باشد از من ؛ رفقا برایم غیبت بزنند ، خودت سراغم را می گیری. حالا فهمیده ام همیشه حاضر لیستی بودم که اسمم میانش نبود . مگر حضور و غیبت چه فرقی دارد ، وقتی تو نباشی؟ ثانیه هایم عرق کرده اند. دیگر باران نمی بارد . فکر می کردم که بزرگ می شوم و برای تو "خلیفه"می شوم. حالا کوچک شده ام و برای دیگران "هیچ" شده ام.

از "تمام" تو "هیچ" برایم باقی نمانده است. چرا نمی زنی؟ چرا مجازاتم نمی کنی؟ چرا سکوت کرده ای؟ که نبودنم برایت مهم نیست؟ که نیامدنم؟ که غیبتم؟ "تو" که روشنفکر نیستی تا بگویی " بندگان کمتر" خدایی بهتر ... تو خدایی . تو بدون هیچ دلیل خاصی ما را آفریدی که گنج پنهان بودی. من بدون هیچ دلیل خاصی دوستت دارم. بدون هیچ دلیل خاصی ثانیه هایم را به تو می سپارم. بدون هیچ دلیل خاصی عشق می ورزم به عشقت. تو خوب می دانی که اینجا "بی دلیل" بودن عین عقلانیت است. تو خوب می دانی این روز ها دلیل ها آلوده می کنند نیت ها را. دلم تو را می خواهد . گیرم که چند روز نباشم. سراغی نمی گیری؟ ... اکسیژن قلب من هنوز بازدم "او" است. یا رب یا رب یارب ... فکر می کردم دیدنش "محبت" می خواهد فقط . حالا فهمیده ام رویت "طلعه الرشیده" لیاقت و سعادت و همت می خواهد. بگذار دلم به بی نهایت رحمتت خوش باشد. دلخوشی ام کافی است. بگذار حتی اگر "جهنمی" شدم دلم خوش باشد که تو هستی . خدایا ...

تمامش نمی کنم. تو هم تمامش نکن. آخر حرف هایت مثل همیشه بگو که "راست گفته ای، ای خدای بزرگ." من برگشته ام ... تو صدای چکمه هایی که برمی گردند را دوست داری و عاشق مسافران تازه از راه رسیده ای. مرا هم قبول کن ... مسافرم . خسته ام . برگشته ام. مهمانم... حبیب تو !

وقتش است که بگویم : راست گفته ای، ای خدای بزرگ ...

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/19ساعت 10:23 عصر توسط کبوتر رضوی نظرات ( ) | |